قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقــاره میزننـد ... مریــضی شفــا گرفت
دیــدی کـه سنـــگ در دل آیینــه آب شـد
دیــدی کـه آب حاجــــــت آیینــــه را گرفت
خورشید آمد و به ضریـــح تو سجـده کرد
اینــجا برای صبــح خودش روشنـــا گرفت
پیغمبری رسیــد و در ایــن صحن پر ز نور
در هــــر رواق خلـــوت غـــار حــرا گــرفت
از آن طــرف فرشتـــهای از آسمان رسید
پروانـــهوار گشــــت و ســلام مــــرا گرفت
زیــر پرش نهـــاد و بـه سمـــت خــدا پرید
تقدیـــم حق نمــود و سپـس ارتقا گرفت
چشمی کنار اینهمه باور نشست و بعد
عکسـی به یادگـار از ایـن صحنـهها گرفت
دارم قــدم قــدم به تـو نــزدیک میشــوم
شعــــرم تمـــام فاصلــــهها را فــــرا گرفت
جایی که دل شکست و مریضی شفا گرفت ...